جدول جو
جدول جو

معنی خاش لاش - جستجوی لغت در جدول جو

خاش لاش
چوبی که به راحتی ترک خورد، خوش خنده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک پاش
تصویر خاک پاش
آنکه یا آنچه گرد و خاک به هوا می پراکند، کنایه از مردم آزار
فرهنگ فارسی عمید
(شُ خَ)
قماش ریز را گویند که از دم مقراض استادان خیاط و پوستین دوز بدست آید. قماش ریزه بود. (فرهنگ اسدی) ، چیزی که از دم تیشۀ درودگران بریزد. (برهان قاطع) (آنندراج) ، آشغال. رجوع به خاشه شود
لغت نامه دهخدا
رخت خانه، و این از اسماء اصوات است، (منتهی الارب)، ظروف و ادوات، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
این لغت از توابع است و معنی آن خاش ریزه باشد. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
خرت و پرت، قماش خانه و سقط متاع، (قاموس)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است فارسی، و آن مخفف لاشی ٔ نباشد و به معنی باطل و بیهوده است: قال الحجاح لجبله بن الایهم الغسّانی قل لفلاح اکلت مال اﷲ بابدح و دبیدح، فقال له جبله خواستۀ ایزد بخوردی به لاش ماش، ای اکلت مال اﷲ بالباطل، (مجمع الامثال میدانی ذیل: اخذ، بابدح و دبیدح)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
خوشباشنده، خوش آمد که تملق باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، خوش آمدگو:
بغفلت عمر شد حافظ بیا با ما بمیخانه
که شنگولان خوشباشت بیاموزندکاری خوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
زمینهایی که بکسی که طرف میل باشد می بخشند بشرطی که آن شخص چیز کمی بصاحب داده و در وقت احضار بخدمت دیوانی حاضر باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاش قاش
تصویر قاش قاش
پاره پاره قطعه قطعه
فرهنگ لغت هوشیار
باطل بیهوده: قال الحجاج لجبله بن الایهم الغسانی قل لفلاح: اکلت مال الله با بدح و دبیدح فقال له جبله: خواسته ایزد بخوردی به لاش ماش ای اکلت مال الله بالباطل
فرهنگ لغت هوشیار
آب گوارا آب خوردن، آب دوم خزانه ی حمام های قدیمی که صاف
فرهنگ گویش مازندرانی
کاسه ی بزرگ چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در نور، از محله های قدیمی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
لاشه ی خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
لاشه ی خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
علف تراش
فرهنگ گویش مازندرانی
پراکنده، ریز و خرد شده
فرهنگ گویش مازندرانی
خوش خوراک
فرهنگ گویش مازندرانی
آهسته آهسته
فرهنگ گویش مازندرانی
خوش خوان، خوش آواز، خوش صدا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کلباد بهشهر، خورشید کلا که روستاییی در
فرهنگ گویش مازندرانی
کنده ای که به راحتی ترک بر می دارد، چوبی که به آسانی خرد
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدگی زخم، قطعه قطعه کردن چوب های کلفت، دارای شکاف زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی
چرکی که به آسانی از بددن خارج شود
فرهنگ گویش مازندرانی
شادمان، شاد باش
دیکشنری اردو به فارسی